جدول جو
جدول جو

معنی پلنگ رنگ - جستجوی لغت در جدول جو

پلنگ رنگ
(پَ لَ رَ)
انمر. برنگ و گونۀ پلنگ: نمر، پلنگ رنگ شدن. (منتهی الارب) ، اسبی که رنگ پلنگ داشته باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پلنگ رنگ
برنگ و گونه پلنگ، اسبی که رنگ پلنگ دارد
تصویری از پلنگ رنگ
تصویر پلنگ رنگ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
رنگ به رنگ، رنگارنگ، گوناگون، برای مثال هم از آشتی راندم و هم ز جنگ / سخن گفتم از هر یکی رنگ رنگ (فردوسی - ۳/۲۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ رَ)
رنگارنگ. رنگ برنگ. به لونهای مختلف. به رنگهای گوناگون. ملون به الوان مختلف. گوناگون:
از باد روی خوید چو آب است موج موج
وز نوسه پشت ابر چو جزع است رنگ رنگ.
خسروانی.
هم از آشتی راندم و هم ز جنگ
سخن گفتم از هر دری رنگ رنگ.
فردوسی.
ز اسب و ستام و ز خفتان جنگ
ز یاقوت و هر گوهر رنگ رنگ.
فردوسی.
همان جوشن خویش و خفتان جنگ
به خروارها دیبۀ رنگ رنگ.
اسدی.
سیاهبرگ گل رنگ رنگ گوناگون
ز باد مشکین برهم زنان علم بعلم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
ضیق النفس. (ناظم الاطباء). ضیق النفس. تنگی نفس. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
نام رودی کوچک که در مجاورت کلارستاق جاری است وپس از دوری از سرچشمه، سلم رود خوانده میشود. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 19 و 26)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
قسمی تنیس روی میز و آن به میزی که توری کوتاه در وسط آن نصب شده است با توپی سبک وکوچک و راکت توسط دو تن و گاه چهار تن انجام شود
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است از تبت بهندوستان و چینستان پیوسته و اندر تبت ناحیتی از این درویش تر نیست. جای ایشان در خیمه هاست و خواستۀ ایشان گوسپند است و خاقان تبت از ایشان سرگزیت ستاند ببدل خراج، و این ناحیت یک ماه راه است اندر یکماهه، گویند بر کوههای وی معدن زر است و اندر وی پارۀ زر یابند چند سر گوسپند بیک پاره، و هرکه از آن زر برگیرد و بخانه برد، مرگ اندر آن خانه افتد تا آنگه که آن زر بجای خود بازبرند. (از حدود العالم چ ستوده ص 73). و رجوع به ص 25 همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
رنگارنگ رنگبرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلنگ رنگ شدن
تصویر پلنگ رنگ شدن
برنگ و گونه پلنگ شدن رنگی چون رنگ پلنگ یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنگ رنگ
تصویر بنگ رنگ
ضیق النفس تنگی نفس، گرفتار ضیق النفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ رنگ
تصویر رنگ رنگ
((~. ~))
رنگارنگ، جورواجور
فرهنگ فارسی معین
((پُ))
تنیس روی میز که با توپ تخم مرغی و راکت و میز مخصوصی که وسط آن دارای تور است انجام می شود
فرهنگ فارسی معین
نام رودخانه ای در منطقه ی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
ناحیه ای در کوهستان لنگای تنکابن پایین دست مرتع سیج خانی
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از رودخانه های بخش کلارآباد عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی احساس درد از زخم چرکین، مورمور شدن، گزگز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی